تقدیم به او که عزیز ترین عزیزه و خودش می دونه یه تار از موهاش و با دنیا عوض نمی کنم.... برایت بارها باید بگویم ... !!! که در رگهای من جاری شدی چون خون
نظرات شما عزیزان:
که از من ساختی بار دگر مجنون... شاید
با تو باید بود ! با تو باید رفت ! تا غروب یک حقیقت تلخ !
به دنبال تو تا خورشید باید رفت
ز دست تو به کوهستان غم باید سفر کرد ... شاید
به پیش پای تو شاید که چون یک مشت ، خاک بی بها گردم
برای قلب تو شاید که من روزی خدا گردم ...
نمی دانم که در جای نگین تاج زرین کلاهت جای می گیرم !
و یا در زیر پاهای تو بی رحمانه میمیرم ... شاید
نمی دانم که بعد از سال های سخت و دشوار ...
که بعد از روزهای تلخ و شیرین ...
زمان مردنم آیا در آغوش تو جانم را خدا گیرد !
و یا این آرزو در نطفه می میرد ... شاید !
برچسبـها :
mostafa |