خیــــــــلـــــــی وقــــــــتــــــــ اســـــــــــت بــــــــــــــــــــی تــــــــــــــــــــــابــــــــــــــــم دلـــــــم یـک تــــابـــ میـــــــــــخواهد یـــــــــــک هـــــــــل محـــــــــکــــــــــم کــــــه دلــــــم هــــــری بریزد تمــام چیــــزهایــــی را درونـش تلنبــــــــار کــــرده ... کـــــــــــــــــاش دهخـــــــدا مـی دانست ؛ تعــــــــــریف .. دلــــــــــــتـــــــــنـــــــــــگـــــــــی .. .. بــــــــــــــغـــــــــض .. .. اشـــــــــــــکـــــــــــ .. .. فـــــــــــــاصــــــــــــلـــــــــه .. .. بـــــــــــــــــی وفــــــــــــایـــــــــــی .. فقــــــــــط دو حــــــــــرف اســــــت .... تــــــــــــــــــــــــــــــو ... می گویند : پشت هر خنده گریه است ؛ بهانه ای جور کن بخندم بغضم عجیب گرفته ... تقریبا همه را متقاعد کرده ام که فراموشت کرده ام فقط مانده خ ؛ و ؛ د ؛ م من خاطرتو می خواستم ؛ نه خاطره ات را دنیا بازی هایت را سرم آوردی گرفتنی ها را گرفتی دادنی ها را ندادی حسرت ها را کاشتی زخم ها را زدی دیگر بس است ؛ چیزی نمانده بگذار آسوده بخوابم محتاج یک خواب بی بیداری ام ... این روزها دورم حسابی شلوغ است ببین : خاطراتت هست ؛ غمت هست ؛ غصه هست بغض هست ؛ اشک هست ؛ خیالت هست فقط نمی دانم چرا مدام از تنهایی گریه می کنم ... گاهی وقتا یه جوری می شکننت که وقتی تیکه هاتو بهم می چسبونی یه آدم دیگه میشی از فردا بیشتر مراقب خودت باش تقاص اشکهای امروزم بیشتر از روزهایی است که عاشقانه برایت گریه کردم از اتاق خاطراتم بوی حلوا بلند شده آرام فاتحه ای بخوان ... شاید خدا گذشته ام را بیامرزد هر روز که بیدار میشوم وحشت زده قاب خاطراتم را مرور میکنم از تو بی وفا هیچ بعید نیست از آنجا هم رفته باشی اسمم را سنگی نگه می دارد ........ خودم را گوری........ یادم را ..........................................نمــــــــــــــــــی دانــــــــــم من آدمی رو می شناسم که از فرط دل تنگی به کما رفته حرف می زنه ؛ راه میره؛ می خوره؛ می خوابه اما هیچی حس نمی کنه هیچی... کارم از یکی بود یکی نبود گذشته من در اوج قصه گم شده ام قصه من یعنی یکی بود یکی نابود نیستی ؛ آب ازآب تکان نمی خورد فقط هوا ؛ هوایم نفس گیر است این روزها حالم هم چون دایره ای می ماند که هیچ گوشه ای برایش دنج نیست ببین چقدر در هم حل شده ایم تو قهوه می خوری من شبها نمی خوابم ... برگرد از اول برو چشام پر اشک بود واضــــــــــــــح نــــــد یــــــــد متــــــــــ مثل یک اتفاق خوبــــــــــ بیــــــــــــــا بیفت در زندگــــــیم... کوتاه می گویم دوستت دارم اما از دوست داشتنت کوتاه نمی آیم هیچ کس دیگـر تو نمی شود ........................حتی خودتــــــــــــ هی فلانی تمام روزهایی که سر گرمی ات بودم زندگی ام بودی راستی خوب من گناهت رفتن نیست گناهت حرفهایی بود که بوی ماندن می داد... دنیا دنیای ریاضیات است وقتی عشق را تقسیم می کردند تو خارج قسمت من بودی
نظرات شما عزیزان:
برچسبـها :
mostafa |