اگر احساسمو کشتی اگه از یاد منو بردی اگه رفتی بی تفاوت به غریبه سر سپردی بدون ایننو که دل من شده جادو به طلسمت یکی هست اینور دنیا که تو یادش مونده اسمت امروز خاطراتم را سوزاندم اما بوی هیزمش بیقرارم کرد اتفاق ساده ای نیست دوباره دلتنگت شدم تویی درد من و درمانم از تو سرآغازم زتو پایانم از تو چنین میدویی در رگ رگ من جدا کی میکند هجرانم از تو قاصدک بر انگشتانم میلغزد نفس را یکجا نثارش میکنم حلا می آید به کوی تو... مراقبش باش ! خاطرش پر از دلتنگی سخن عشق تو بی انکه بر اید به زبانم رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم گاه گویم که بنالم زپریشانی حالم بازگویم عیان است ، چه حاجت به بیانم گرچه دوری زبرم همسفر جان منی قطره اشکی و درد دیده گریان منی این پندار که یادت برود از نظرم خاطت جمع که در قلب پریشان منی
نظرات شما عزیزان:
برچسبـها :
mostafa |